دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۲ خرداد ۱۹, یکشنبه

منظومه کاروان.در سوگ شهیدان اشرف.اسماعیل وفا یغمایی...


من دگر مانند «نیما» زین همه خونریزی بی مرز تب دارم
 من زهرکس کوست معیارش فقط خون و فقط خون
گر خدا هم باشد او در نفرتم بیزار بیزارم
من از این هی  چاه دربیراه
من از این پلها که از ستخوان ما بر چاه
من از این هی از جسدها راه،عاصیم دیگر
گو که برهر برج و هر بارو،باز هم طبالهای کر به طبل فتح و پیروزی بکوبانند
منظومه کاروان.در سوگ شهیدان اشرف.اسماعیل وفا یغمایی

۹ نظر:

اکبر ایل بیگی گفت...

درود بر شما عزیز شاعر، شاد و سلامت باشید.



ناشناس گفت...

Dorood bar shoma. Ostadeh bozorghvar

ناشناس گفت...

خیلی زبیا بود

ناشناس گفت...

جناب آقا شما مثل اینکه فقط از مقتولین درمورد خونریزی نفرت دارید و کاری دیگر با قاتلین ندارید . اینهم خودش منطقی است . من از خونریزی نفرت دارم ای مقتولین چرا میروید جایی که قاتلین شما را بکشند !درضمن جناب اسماعیل لطفا دست از نیما دیگر بردار که نیما شاعری مبارز و ضد ظلم بود نه ضد مظلوم.

esmail گفت...

ممنونم دوست عزیز آقای محترم!بگذارید شاعرانی هم مثل من که نیما نبوده اند و اصلا مبارز نبوده و نیستند کمی حرف بزنند. در ضمن من دارم فکر میکنم که روی خاطراتی و شنیده هائی از «ترکیه» کار بکنم و فرصت زیادی ندارم. نمیخواهم کسی را آزار بدهم یعنی هنوز به این مرحله نرسیده ام و فقط از حق خود بعنوان یک انسان دارم استفاده میکنم شما هم آقای محترم!مرا نقد بفرمائید ولی ممکن است خدای ناکرده مثل شما حوصله ام سر برود که جالب نیست.اگر شاعرید شعری در نقد این شعر بسرائید و اگر نه به نثر . بگذارید همه بگویند من و شما.فرصت زیادی برای پاسخ دادن ندارم.خداوند شما را حفظ کند.

ناشناس گفت...

شاعر عزیز حقا که چون مرغ حقی از حقیقت گفتی و چه درناک حقیقتی است.

هشدار به آنان که با شاعر بزرگ میهن به گستاخی سخن می گویند.
شاعران وجدان مردمان و وجدان آگاه زمانه اند.
گورتان را گم کنید ای ناکسان و نیاز آوردگان به درگاه دروجان و دریوزگان
ای بی مایگان و درماندگان، خاموشی گزینید و یا شاعر را با پاسخی
روشن از سرنوشت همسر سابقش آگاه کنید.
ای ننگ بر درویان و دروغگویان!

tasuji

ناشناس گفت...

درود ای شاعر درد کشیده با این شعرت که شعر شعور روشن شاعرانه ات هست و چه زیبا نمایندگان ایران را رزوانه قتلگاه اشرف کرده ای تا در آنجا بر مظلومیت بچه هایشان بگریند.منهم گریه کردم بر مظلومیت آنها که خدا دری باز کند و خدا ترا حفظت کند.الف.ح

شاملو گفت...

آقا ی یغمایی خسته نباشید. اشعارتان همیشه زیبا بوده وبه دل می نشیند. اما در پاسخ آن جناب که اظهار فضل نموده و بااشاره به اینکه نیما شاعری مبارز و ضد ظلم بوده و آقای یغمایی آنگونه نیست!! و آن جناب بهتر است بدانند که چیزی قریب به دو دهه اشعار مبارزاتی وانقلابی آقای اسماعیل وفا بیشترین و بهترین و انگیزاننده ترین سروده های یک دوران انقلابی و یک سازمان سیاسی را تا عمق زندانها و شکنجه های رژیم ارتجاعی که درجهت روحیه مقاومت دلاورانه و شور انگیز زندانیان سیاسی بکار برده میشد. همچنین بایستی بیاد آورد که ارزش واعتبار طلا به عیار واقعی آن وابسته و نه به اعتبار این یا آن سازمان و هر بازار پر نوسان و دکان سیاسی. شاملو

م. ناصر گفت...


قابل توجه جناب رجوی و یاران.شورا یعنی این.شورا یعنی همگامی همه با هم نه چیزی که شما درست کرده ای ایکاش شعر را بخوانند و سپاس از شما آقای یغمائی.م. ناصر
راه را این کاروان
آغاز کرده از :سرای «آرش» و«کاوه»
رفته تا زابل
تا سرای«زال و رودابه»
تختگاه «حضرت زرتشت» وجولانگاه رزم «رستم دستان»
جسته ره تا خطه ی کرمان
به سوی آن به زیر شاخسار نسترنها سربریده
بیت «آقا خان»
این چنین تا یزد و شیراز و سپس گیلان
حلقه ها کوبیده بر درب سرای «فرخی»،«حافظ»، و «کوچک خان»
وگذشته کاروان تا اردبیل از خطه ی پر حشمت تبریز
[شهر شورش، شهر شیران،
شهر زیبایی و زیبایان، آذری ترکان
شهر خیزاخیز و رستاخیز]
در پی «بابک»،
بار افکنده زمانی ،صبر کرده
تا بیاراید بر و دوش و بیاید از سرا «ستار»،
همره و همدوش «باقر خان».

بر فراز کاروان،
تا آفتاب سرخ وحشی شان نیازارد
سایه افکنده ست بر سرهایشان «سیمرغ زرین بال صادق»
پر گشوده از درون شاهنامه
از کنام خویش در البرز و از پیشانی پر چین و پر آژنگ فردوسی
باز کرده برفراز آسمان چون آسمان، سبز و سپید و سرخ
بالهای آسمان سا را
قله ها در قله ها وکوه اندر کوه
یا که دریاهائی، ازآن شهپرشاهانه بشکوه .

میروند اینان
در نگاه و در دل هریک غریو وحشی توفان
میروند اینان
دلشکسته
خشمگین، اما نه خسته،
نک «مصدق»!سر نهاده روی دوش «بابک» و، «ستار»
در میان «دو خیابانی»، راه میپوید
«حافظ شیراز»،
از برای «طالقانی» تا نگیرد خستگی پایش
شعر میخواند،
«خانلری» با «دهخدا» ودهخدا با حضرت «خورشید شاه» و با «سمک»
قصه میگوید
هر دو «احمد زاده ها» در گفتگو با «آریو برزن»
دستها بر شانه های هم نهاده دوستانه، آن مجاهد با فدائی
این «حنیف» و آن دگر «بیژن»،
گفتگوئی گرم دارد «مرضیه» با «اشرف» و آنسوترک، «پویان»
با «فروهرها»ست گرم گفتگو ،کنکاشگر جویان
گوش بسته بر حدیث و حرف آنان ساکت و خاموش «قاسملو»
و بد ینسان و بد ینسان وبدینسان
کاروان در کاروان
میروند اینان.....