دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۶ مرداد ۲, دوشنبه

زير بار امانت حافظ: بررسي سه ترجمه انگليسي از اشعار خواجه شيراز

کار ترجمه غزليات حافظ به زبان انگليسي پيشينه اي دويست ساله دارد که به آغاز کار شرق شناسي باز مي گردد و به تاريخ اين شاخه پژوهشي و گرايش فکري پيوند مي خورد. به طور کلّي مي توان گفت شرق شناسان انگليسي زبان، از سرويليام جونز گرفته تا اي جي آربري، غزل فارسي را در سايه آشنايي خود باشعر غنائي انگليسي و برداشت هاي خود از آن خوانده و آن را به مثابه گونه اي ديگر -و درنهايت نامرغوب تري- از تغزّل در شعر ارزيابي کرده اند. از سوي ديگر، امّا، در خلال دهه هاي گذشته مقال شرق شناسان خود تا حدّ زيادي در معرض نقدهاي بنيادين قرارگرفته، و شرق شناسي به مثابه شيوه ويژه اي از انديشيدن غربيان درباره شرق ارزيابي شده که نهايتاً با اثبات برتري غربيان بر شرقيان راه را بر استعمار و استعمار نو گشوده بوده است.1 البته نقد شرق شناسي خود از مواضع فکري متفاوت انجام گرفته که با مباني و سير نقد نظري اجتماعي و ادبي در اروپا و آمريکا ارتباط دارد. اين قدر هست که ترجمه شعر کلاسيک فارسي را، چه به صورت بخشي از کار شرق شناسان و چه به صورت کوششي براي برانداختن مقال شرق شناسي، نمي توان فعاليتّي صرفاً پژوهشگرانه دانست که به دور از افکار و آمال آگاه يا نياگاه مترجمان -و فرهنگ اجتماعي و ادبي که ايشان درآن مي زيسته اند يا مي زيند- انجام مي گيرد.
به همين دليل، خواننده اي که امروز برآن مي شود تا از راه خواندن ترجمه غزل هاي حافظ به زبان انگليسي به ذهن و ضمير اين شاعر، و مرتبه و موقعيّت اين گونه شعر، تقرّب جويد، ناگزير از يک سو خود را در بطن سنتّي مي يابد که هم ازپيش ذهن او را درچار چوب برتري شعرغنايي انگليسي بر غزل فارسي قرار داده و از سوي ديگر با اين بيان رويارو مي گردد که در زبان فارسي غزل شاعرانه ترين نوع شعر، و حافظ بزرگترين غزلسراي اين زبان است. البته چنين خواننده اي اين را نيز آموخته است و مي داند که ترجمه شعر خودِ شعر نيست، و شعر درمقايسه با ديگر انواع متون بسياري از خصلت هاي ويژه خود- يعني بخش بزرگي از "شعريّت" خود- را در فرايند ترجمه از دست مي دهد.
با توجه به اين مقدّمات ببينيم سه کتاب حاضر هريک خواننده را درچگونه فضايي قرار مي دهد، و به چه صورتي او را آماده پيمودن راهي مي کند که قرار است به شناخت حافظ و غزل فارسي و لذّت بردن از آن انجامد. اين سه کتاب، با آن که هر سه درسال 1995 نشر يافته اند لحظات متفاوتي از تلاش تاريخي براي شناخت حافظ و شعر او را در بر دارند. کتاب نخست، يعني «اشعار حافظ به روايت گرترود بل»، حاوي 43 غزل ازديوان حافظ است که مترجم درآخرين دهه قرن نوزدهم، يعني صد سال پيش از اين، آنها را به انگليسي ترجمه و درسال 1897 نشر داده بوده است. از آنجا که درآن زمان هنوز ديوان مصحّح منقّحي از اشعار حافظ موجود نبوده مأخذ خانم بل دقيقاً دانسته نيست. اين کتاب سي سالي پس از چاپ اوّل، يعني درسال 1928 تجديد چاپ شده و اين بار شرقشناس ديگري به نام دنيس راس برآن مقدمه اي نوشته است. کتابي که در اينجا بررسي مي کنيم علاوه بر مقدّمه دنيس راس، مقدّمه مترجم و متن چهل و سه غزل، غزليات اصلي حافظ را نيز به خط و زبان فارسي، از متن انتقادي دکتر پرويز ناتل خانلري درصفحات مقابل ترجمه انگليسي آورده است. البتّه چون متن خانلري مبناي کار ترجمه خانم بل نبوده ناهمخواني هايي ميان متن فارسي و ترجمه انگليسي وجود دارد که به دقت و اصالت کار مترجم مربوط نمي گردد.
فرهاد شيرزاد، ناشر کتاب، در پيشگفتار کوتاهي براين کتاب تفاوت هاي ميان متن فارسي و انگليسي را ناچيز مي خواند، و ما هم در اين بررسي به اين موضوع نخواهيم پرداخت. امّا ناشر در پيشگفتار خود داعيه ديگري را نيز مطرح مي کند که جاي تأمل دارد. وي مي گويد: «مقصود از نشر اين کتاب آن است که محبوب ترين شاعر فارسي زبان، حافظ، و بهترين مترجم و مفسّر او در زبان انگليسي، يعني گرترود بل، را به خوانندگان انگليسي زبان معرفي کنيم.»(ص 7). دوصفت عالي که دراين جمله به کار گرفته شده، يعني لقب «محبوب ترين شاعر فارسي زبان» براي حافظ و «بهترين مترجم و مفسّر او» براي خانم بل شايد توجيه و تبليغ کارآمدي باشد از سوي ناشر براي کتابي که منتشر مي کند، امّا آيا به راستي مي توان از کسي به نام «بهترين مترجم و مفّسرحافظ» نام برد؟ ناشر سخنان ديگري را نيز که در ميان بسياري از ايرانيان هنوز رواج دارد در پيشگفتار خود مي آورد از جمله اين که ديوان حافظ پس از قرآن رايج ترين کتاب در خانه هاي ايرانيان است، و اين که ايرانيان هنوز براي آگاهي يافتن از بخت و تقدير خويش، يا از سير حوادث درآينده، از ديوان حافظ فال مي گيرند.
پس از پيشگفتار ناشر، در مقدمّه آمده است که ظاهراً خواندن غزليّات حافظ در ترجمه انگليسي بايد پس از مطالعه آن دو مقدّمه صورت گيرد. درمقدّمه نخست که دنيس راس آن را در سال 1923 نوشته، شرح زندگي مترجم و ماجراي آشنايي او با زبان فارسي و شعر حافظ آمده و پس از اشاراتي از زبان مترجم به رخوت و فتور ايرانيان، نظري درباره غزل فارسي بازگو مي شود که شرقشناسان از آغاز کار شرق شناسي بارها آن را تکرار کرده اند. راس مي گويد:
غزل از بعضي لحاظ به سانت ما [our sonnet] شباهت دارد، با اين تفاوت که هر بيت آن حاوي فکر جديدي است، و به ندرت به آنچه پيش از آن آمده يا پس از آن خواهد آمد پيوند مي خورد. (ص 14).
راس در بند بعدي مقدمه خود درباره رابطه ميان لفظ و معنا در شعر فارسي مي گويد:
با اطمينان مي توان گفت که جذابيّت فوق العاده شعر فارسي در زبان و موسيقار آن است، نه چندان در معناي آن، و درنتيجه ترجمه آن هرشکلي که به خود بگيرد، خواه صرفاً تحت اللفظي باشد يا براساس اقتباس يا انطباق، خواننده انگليسي ناگزير است از گوهرمکنون دراين مادّه چشم بپوشد (ص 14-15).
پس از اين ارزيابي شرق شناسانه نوبت به شخص مترجم، يعني خانم گرترود بل مي رسد که در مقاله مبسوطي زير عنوان "مقدمه مترجم" اخطارهاي ديگري را پي در پي به خوانندگان انگليسي زبان برقلم براند تا آنان بتوانند فاصله ميان خود و جهاني را که مي خواهند با خواندن شعر حافظ درک کنند بسنجند. وي در شرح زندگي حافظ مي گويد: «او در زمانه اي طوفانزا مي زيست. سروده هاي عاشقانه اش را به همسرائي همهمه برخورد سلاح هاي جنگي زمزمه مي کردند، و رؤياهايش را فغان قحط و غلا در شهري بلازاده برمي آشفت، و شبيخون بي امان فاتحان، و گريز ناگزير شکست خوردگان» (ص 21). مترجم آن گاه شرح مبسوطي از تاريخ شيراز در قرن چهاردهم ميلادي مي آورد، و از زاده شدن حافظ در دوران محمود شاه اينجو و جوانيش درايام ابواسحاق، و فرجام بد آن وزير، و فتح شيراز به دست تيمور، و به قدرت رسيدن شاه شجاع. و نتيجه مي گيرد که «درخلال اين تحوّلات ظاهراً حافظ همان نقش دور انديشانه و همراه با حزم و احتياط «خليفه روستاي بري [The Vicar of Bray] را بازي مي کرده است. اشاره خانم بل دراين جا به تصنيفي شعرگونه است در ادبيات قرن هجدهم انگليسي به همين عنوان، يعني «خليفه روستاي بري» که درآن ماجراي رنگ عوض کردن ها و دغلکاري هاي يک روحاني روستايي انگليسي در قرن هفدهم- يا به روايتي ديگر نايب منابي ديگر در قرن چهاردهم- آمده است.2 تفاوت دراين است که عبارت "خليفه بري" در زبان انگليسي معرّف بوقلمون صفتي، بي ايماني و دو دوزه بازي است. حال آن که براي بسياري از ايرانيان حافظ سرچشمه الهام، الگوي رفتار، و مرجع و ملجائي معنوي است. آنان هنوز هم در حضيض درماندگي به ديوان او تفأل مي زنند و از کلام او پيروي مي کنند. و اين همان نکته اي است که ناشر ايراني امروزي نيز در پيشگفتار خود به خوانندگان کتاب القاء مي کند، و نيز همه کساني که تفأل از ديوان حافظ را به مثابه نمودي جدّي از رفتار ايرانيان امروز بازگو مي کنند- نه کاري از سر تفنّن و بهانه اي براي لذّت بردن از شعرخواني.
نتيجه اي که از اين همه مي توان گرفت همان است که خانم بل نيز در "مقدمه مترجم" گرفته است: اروپائيان گرچه به هنگام خواندن اشعار حافظ اسير "موسيقي لذت بخش" سروده هاي او و "آهنگ ظريف" کلامش مي گردند، امّا «انگشت شماري از ميان ما براي دريافت خرد يا تسلاي خاطر به حافظ روي مي آوريم» (ص 38)، و علت اين امر «بازي اوست با کلماتي که چيزي مي گويند و چيزي کاملاً متفاوت افاده مي کنند»، و عدم صراحت فلسفه اي که جرئت سخنگفتن ندارد، يعني ويژگي هايي که «به همان اندازه که ذهن شرقي» (The Orintal Mind) را جلب مي کند، اروپائي را از خود بيزار و روگردان مي سازد» (همان جا). دراين ميان، خانم بل نظر خاصّي هم در مورد تصوّف ابراز مي دارد، و آن اين که «منشاء تصّوف را بايد در حکمت يونانيان جُست که "ذهن شرقي" آنرا به شکلي غريب مُعوج کرده است!» (صص 28-29)
و امّا کتاب دوّم، يعني بحر خضراي آسمان (The Green Sea of Heaven) را، که ترجمه پنجاه غزل منتخب از حافظ در آن آمده، مي توان نمونه اي شمرد از کار ميراثبران شرق شناسي، يعني غربياني که رفته رفته با مواضع فکري و تعصبّات نهفته در مقال شرق شناسي آشنا شده و برآنند تا ميان خود و آن سنّت استعماري فاصله افکنند. اينان در کار خود معمولاً از انفاس فرهيختگان و دانش اندوختگاني مدد مي گيرند که در ذهنشان مرزهاي عبور ناپذير و سدهاي سديد ميان "غرب" و "شرق"، ميان "ما"، و "آنها"جاي خود را به حدود و ثغوري داده است که مي توان آن را در نور ديد. امروز فارسي زبانان به مراتب بيش از پيش با گرايش ها و نحله هاي فکري و ادبي اروپا و آمريکا آشنايند؛ و امروز غربيان کم و بيش به نسبيّت اعتبار مقوله هايي همچون خردورزي، شاعري، و فرهنگ سازي پي برده اند. امروزه روز دادوستد فرهنگي و ادبي به آساني در قالب تنگ مطامع سياسي صرف نمي گنجد، و کاري همچون ترجمه شعر به راحتي عرصه نمايش برتري "ما" بر"آنان" نمي گردد. در خلال صد سالي که کار خانم گرترودبل را از کار خانم اليزابت گِرِي جدا ميکند از يک سو فارسي زباناني، که منبع آگاهي اروپا و آمريکا را از شعر فارسي تشکيل مي دهند، در يک طي الارض تاريخي مسافت ميان شرق و غرب را درنور ديده و اصل اين گونه تقسيم بندي ها را به نقد کشيده اند. از سوي ديگر، درهمين دوران نظر غربيان درباره شعر و شعرّيت، درباره ترجمه و تفسير، و درباره رابطه ميان شعر و زمانه شاعر نيز دگرگون شده است. خانم اليزابت گِرِي، مترجم آمريکائي حافظ درواپسين سال هاي قرن بيستم، به يادگرفتن زبانفارسي در دانشگاه هاروارد، زير نظر استاداني همچون ويلر تکستون Wheeler Thackston و حسين ضيائي، پرداخته، همراه با خانم آناماري شيمل به هند رفته، در دانشگاه عليگر محضر استاد وارث کرماني را درک کرده، و آن گاه در اصفهان از ايرانياني مانند فرهنگ جهانپور و محمود قائمي درآشنائي با غزليات حافظ مدد گرفته است. پس او را نمي توان به آساني به شرق شناسي متّهم کرد، و به راستي نيز بناي کار او در ترجمه غزليّات حافظ و در تدوين کتاب «بحرخضراي آسمان» بر شالوده ديگري استوار است، چنان که خواهيم ديد.
اين سخن ، امّا، بدان معنا نيست که حد و مرزي ميان شعر فارسي و شعر انگليسي متصّور نيست، يا اليزابت گري وجود چنين حد و مرزي را حس نمي کند. نکته در آگاهي به اين حقيقت است که غزل فارسي در ترجمه انگليسي خود را در متن سنتّي از نقد و نظر مي يابد که ديرگاهي است آن را به مثابه نوع نامرغوب تري از شعر غنائي انگليسي رقم زده. در کار اليزابت گِرِي اين پيشينه درکسوت اخطاري به خواننده انگليسي زبان در مي آيد که فکر نسبيّت فرهنگي و ذهنيّت فردي درآن جا سازي شده است. گِرِي در بخشي از مقدّمه خود مي گويد:
اين غزل ها اغلب درچشم "خواننده غربي" که براي نخستين بار به آنها نزديک مي شود معمّاوار مي نمايد. تعدادي تصوير در يک شعر پس از ديگري و در شعر ديگري از پي آن شعر ظاهر مي شوند. خود اشعار به نظر نمي رسد عزم مقصدي داشته باشند: نه آغازي، نه کنشي، نه پايان و پاسخي نهايي. گاه سطور شعر نامربوط به هم به نظر مي رسند. و همه چيز مبهم مي نمايد: آيا شاعر با معشوق خود سخن مي گويد؟ يا به اميري عبرتي مي آموزد؟ يا آيا اين همان دقيقه حکمت است خطاب به سالکي که در طريق وحدت با حق گام نهاده است؟ اگر فرض کنيم شاعر با معشوق- يا از معشوق- سخن مي گويد، اين معشوق آيا زن است يا مرد؟ آيا به راستي اين شاعر است که سخن مي گويد؟ و آيا شراب خواري برخلاف شريعت اسلام نيست؟ (ص 7).
برپايه اين پرسش ها، گِرِي از خواننده نو آشنا با حافظ مي خواهد تا «پيشفرض هاي ريشه دار ادبي خود را به پرسش گيرد، و هم از آغاز در کاربرد متر و معيار و سنجه ها و ضابطه هاي نقد ادبي غربي احتياط به خرج دهد.» اين هشدارها، و طرح پرسش هايي از اين دست، را مي توان نخستين گام هاي ضروري در راه شناخت آنچه ديگران گرامي مي دارند ولي برما غريبه مي نمايد دانست. همين روش درگزينش مباحث و نحوه ارائه آنها نيز به گِرِي کمک مي کند تا کار خود را به عنوان کوششي در برابر- و نه در امتداد- سنت شرق شناسي ارائه دهد. مباحثي از قبيل «حافظ و زمينه تاريخي حيات او،» «ادب در دربار ها،» «غزل، مواريث و تصاوير آن» نمونه هايي از اين کوشش است. درخلال آنها، گِرِي بحث مربوط به وحدت و کثرت مضمون در غزل فارسي را نيز مطرح مي کند، مشکلات تدوين متن منقح حافظ را بر مي شمارد، و سرانجام روش کار خود را نيز توجيه مي کند.
از همه مهمتر، گِرِي در مقدّمات کتاب سخن اصلي را به ديگري مي سپارد. در مقدمه «بحرخضراي آسمان» مقاله اي از داريوش شايگان به چاپ رسيده زير عنوان « اقليم آرماني حافظ» (The Visionary Topography of Hafiz)،3 که درآن نويسنده با شرح القابي نظير"لسان الغيب" و "ترجمان الاسرار،" که در خلال قرون به حافظ عطا شده، آغاز مي کند. شايگان آن گاه به موضوع رابطه ايرانيان با حافظ روي مي آورد، و مي گويد: «هر ايراني رابطه خاص خود را با حافظ دارد...و پاره اي از خويش را در او مي يابد . . . و به همين دليل است که تربت او زيارتگاه همه ايرانيان است . . . چرا که همگان . . . به آنجا مي روند تا خود را دريابند، و پيام شاعر را در خلوت دل خود بنيوشند» (ص 16). در موضوع ساختار مضامين در غزل حافظ، شايگان بر آن است که غزل حافظ به خواننده اين احساس را مي دهد که شاعر "چشمي چند ضلعي" (an eye "with multiple facets") دارد؛ که هر بيت حافظ تماميتي است درخود که ربط زماني با بيت بعد ندارد بلکه با آن «هم زمانانه هم گوهر» (synchronically consubstantial) است؛ و سرانجام اين که هرغزل جهاني است در درون جهاني فراخ تر و اين بخش جدايي ناپذيري است از « بينش کيهاني شاعر» (The cosmic vision of the poet).
پُر واضح است که دراين مقدّمه نيز مانند مقدّمه مترجم با بياني روياروئيم از رابطه خاص يک خواننده معاصرحافظ ، يعني داريوش شايگان، با آن شاعر. درحقيقت همين ذهني گرا بودن است که مقدّمه شايگان را از مقدّمه دنيس راس متمايز و متفاوت مي کند. آنچه شايگان درباره حافظ مي گويد به تصريح مؤکّد خود او فردي است و ذهني است و قابل تعميم نيست. دراين جا سخن از "شرق" و "غرب" و "ذهن شرقي" و "خواننده اروپائي" نيست. آنچه شايگان درباره حافظ مي گويد موضع خود اوست، و وظيفه اي که بردوش ما نهد نخست درک نوعي رابطه است که داعيه همگاني شدن ندارد، و بعد -اگر بتوانيم- سنجش رابطه خودمان با اين شاعر در مقايسه با رابطه اي که اين ايراني فارسي زبان هم عصر ما بيان مي کند. اين گونه برخورد با حافظ بر سرتاسر مقاله «اقليم آرماني حافظ» حاکم است، و شايگان نظر خود را در باره مفاهيمي همچون ازل و ابد، نظيره هاي زيبائي شناختي بينش حافظ، و مسئله تناقض در اخلاق و رفتار رندان بيان مي کند، و با اين کار تصويري از حافظ در ذهن يک صاحب نظر ايراني معاصر به دست مي دهد. پس تفاوتي که ميان مقدّمه هاي دو کتاب «اشعار حافظ به روايت گرترود بل» و «بحر خضراي آسمان» مي توان ديد همانا نمونه اي است از تفاوت ميان نگرش شرق شناسانه با نگرشي که پس از انقراض آن مقال مي کوشد تا از برداشت هاي کلّي و کل گرا، که از عصبيت هاي فرهنگي آگاه يا نياگاه مايه مي گيرد، بپرهيزد، و در عرصه تأويل و معنا شناسي غزليّات حافظ جايي براي برداشت هاي شخصي بگشايد.
برداشت شخصي از حافظ بارزترين خصلت کتاب سوّم نيز هست که به نام «اشعار حافظ» به ترجمه رضا صابري منتشر شده است، گرچه مترجم برداشت هاي خود را اغلب به شکل احکام کلّي، و در زباني، ارائه مي کند که راه را برشناخت مي بندد. اين کتاب نيز، که برخلاف دو کتاب نخست حاوي همه غزليّات حافظ براساس متن غني-قزويني است، مقدّمه اي دارد به قلم مترجم. دراين مقدّمه، رضا صابري به شرح دلايلي مي پردازد که به نظر او حافظ را به محبوب ترين شاعر در چشم ايرانيان بدل کرده است. مترجم «سبک شعري غيرقابل قياس»(incomparable potic style) حافظ و «زيبائي زبان او» (The beauty of his language) را از جمله دلايل اين محبوبيت مي داند، و از استفاده استادانه حافظ از کلمات، عبارات و اصطلاحات فارسي سخن مي گويد. وي مي گويد: «حافظ کلمات فارسي را چندان ماهرانه به کار مي برد که هيچ نتيجه اي جز خلق يک شاهکار از آن بر نمي آيد.» (ص هفت)، و اظهار نظر مي کند که حافظ «حس تيزي از آهنگ و لحن و آواي واژگان و موسيقي شعر دارد.» (همان جا). اين گونه اظهار نظرها را از خوانندگان ايراني حافظ بسيار شنيده ايم. از ابتداي کار حافظ شناسي درايران تا به امروز نسل هاي چندي از ايرانيان بهت و حيرت شادمانه خود را در رويارويي با شعر حافظ با واژگاني از همين دست بيان کرده اند، و اين در خود نيکو و مهّم است، چرا که از يک سو مهر ما را به اين شاعر بزرگ ابراز مي دارد، و از سوي ديگر حال ما را در برابر آن چه به آن مهر مي ورزيم بيان مي کند. نکته دراين است که اين گونه سخن گفتن درباره شعرحافظ جز اين که عشق بيکران و شيفتگي و شگفتي بي پايان ما را نسبت به تسلط او بر زبان فارسي بيان کند کار ديگري به انجام نمي رساند. مشخّصاً اين که هرگاه شناخت را در معناي راه يافتن به شيوه ها و شگردهاي کاري که خود از انجام آن عاجزيم بگيريم، اين گونه سخن گفتن از حافظ به شناخت کار او راه نمي برد.
صابري درعين حال برخلاف دنيس راس، که موسيقي و آهنگ شعر را در تقابل بامادّه و معناي آن مي بيند، اين هر دو را درکنارهم عرضه مي کند و هر دورابخشي ازقصدوغرض آگاه شاعردرکارسرودن شعرمي شمارد. وي مي گويد: «هدف حافظ روشني ياصراحت بيان»("clarity or lucidity of expression") نبوده، بلکه زيبائي و شکوه زبان ("the beauty and elegance of language") و بزرگي و ژرفاي معنا("immensity and profundity of meaning") منظورنظر وي بوده است» (ص هشت). درنظر صابري- که تفاوت چنداني با نظرچيره درميان روشنفکران امروز ايران ندارد- شاعران آدمياني حسّاسند و جهان ايشان با جهان تجربه هاي روزمّره فرق ها دارد، جهاني است سرشار از عشق و زيبائي و سرمستي، و به دور از جهان هوشياري که منطق و بحث و جدل درآن جاري است، و در آن معضلات فلسفي و اجتماعي انسان طرح مي شود و فيصله مي يابد، و قانون و شريعت بر مسائل ميان افراد و آحاد آن حاکم است. اين گونه ارزيابي هاي امروزيان که براساس برداشت ها و اشارات شاعرانه در ديوان حافظ صورت مي گيرد، درنهايت جز آن که از بزرگي کار اين شاعر بکاهد ثمري ندارد، چرا که هرگاه حافظ را موجودي استثنائي تصوّرکنيم پس سروده هاي او ربطي به جهاني که ما آدميان عادي درآن زيست مي کنيم ندارد؛ حافظ موردي است استثنائي درتاريخ بشّريت، يا چنان که بعضي گفته اند اعجوبه اي يگانه. پس زندگي و هستيش هيچ اعتباري و درسي براي زندگي و هستي ما ندارد. نتيجه ديگري که از سخن گفتن از حافظ به صورت عام و کلّي -توگوئي نه خود او در زندگي خويش از مراحل و عوالم گوناگون گذشته و نه شعرش دستخوش سرد و گرم روزگار و نشيب و فراز کار آفرينش هنري بوده است- حاصل مي شود اين است که تدقيق در شعر حافظ و تحليل آن بيهوده است. به اين سخن صابري توجه کنيد: «هرغزل حافظ يک اثر هنري، و در حقيقت يک شاهکار، است. ديوان حافظ بهشتي زيباست و منبع شادي براي آنان که در آن گام مي گذارند» (س يازده). اين گونه سخن ارزش تحليلي ندارد، و به گفتار عاشقي مي ماند که معشوق خود را زيباترين زن يا مرد جهان مي نامد؛ بياني است عاطفي از عوالم عاشقي، و براي ديگران راهنماي شناخت شخص معشوق گوينده نمي تواند بود.
و نکته آخر درباره مقدمه صابري اين که در واپسين صفحات مقدّمه وي مکّرراً از ترجمه خود با عبارت "ترجمه صديق"("faithtul translation") ياد کرده است. مراد ايشان درحقيقت ترجمه تحت اللفظي يا واژه به واژه است که درآن نزديکترين معادل واژگاني، نحوي يا دستوري زبان مقصد به عنوان ترجمه واژه يا ترکيب کلامي زبان مبداء برگزيده مي شود. اين تعبير به نظر من نشانه آشنائي اندک مترجم است با مقوله پيچيده اي مانند ترجمه، به ويژه در مباحث امروزين نقد و تفسير ادبي. خلاصه کلام اين که هرگاه بپذيريم زبان نظامي چند بعدي و داراي لايه ها و ساحت هاي مختلف است سخن گفتن از ترجمه تحت اللفظي به عنوان "ترجمه صديق" تقليل دادن ديد است به آشکار ترين و مرئي ترين سطح زبان در کاربرد روزمّره آن. شايد در گفت و گوهاي عادي هرروزه، يا در نثر علمي، يا در مبادله اخبار و احوال بتوان ترجمه تحت اللفظي را ترجمه صديق دانست، ولي درمورد شعر، يعني پيچيده ترين و بغرنج ترين نمود زبان، اين معادله صدق نمي کند. اين سخن بدان معنا نيست که در ترجمه حافظ به زبان انگليسي گاه ترجمه تحت اللفظي شاعرانه ترين عبارت را به دست نمي دهد، بلکه بدان معناست که دراين کار نه مي توان حکمي کُلّي صادر کرد، و نه مي توان روشي جامع و يکسان در پيش گرفت و آن را از ساير روش ها برتر شمرد. هر مترجم حافظ در ترجمه هرواژه و عبارت و تصويري با امداد گرفتن از احاطه خود به ارزش هاي ادبي موجود در متن فارسي و اشراف خود بر ارزش هاي معادل آن در زبان و ادبيّات انگليسي مي کوشد بهترين معادل را بيابد و به جاي متن فارسي بگذارد، و دراين کار هم جز داوري ذهني خويش هيچ ملاک و معياري را نمي تواند برکار خود حاکم کند. به همين ترتيب، هرنسل از خوانندگان حافظ- و در هرنسل هرگروه ازخوانندگان حافظ (مثلاً فارسي زبانان مسلّط به زبان انگليسي يا انگليسي زبانان آشنا به زبان فارسي) برداشت فردي و ذهني خود را از حافظ ارائه مي دهد. درميان همه مقدمه ها و پيشگفتارهايي که دراين مقاله بررسي کرديم، آن چه مقدّمه داريوش شايگان را ممتاز و متمايز مي کند درک و بيان همين عوالم ذهني و فردي است که هريک از خوانندگان شعر حافظ با او دارد. و همين امر اساس نظر هريک از ما را از آهنگ و موسيقي و معنا و محتواي شعرحافظ- و روش بايسته در ترجمه شعر اورا- تشکيل مي دهد.
سخنان من درباب مقدمات سه کتاب مورد بررسي به درازا کشيد، و سخن گفتن از کار اصلي سه مترجم، يعني ترجمه آنها از شعر حافظ خود فضائي مي طلبد به گستردگي تمامي فکر و کاري که سه مترجم به اين مهم اختصاص داده اند. امّا براي آن که نمونه اي هرچند اندک از تفاوت ها و تشابه هاي موجود در کار ايشان نيز به دست داده باشيم، اين مقاله را با مقايسه اي اجمالي از سه ترجمه از يک بيت معروف حافظ به پايان خواهيم برد، خواهيم ديد که آنچه در بالا "برداشت فردي" و "عوالم ذهني" خوانديم چندان هم بي ربط با زمانه و زمينه کار مترجمان نيست، چرا که مفاهيمي همچون برداشت فردي و عوالم ذهني نيز خود عميقاً و اصالتاً اجتماعي و تاريخي هستند، چرا که فرد آدمي، بدون بستگي ها و تعلقّات اجتماعي و تاريخي، جز درخيال متصوّر نيست.
بنابراين همه، به تحليل مختصري از سه ترجمه انگليسي از يک بيت معروف حافظ روي مي آوريم. آن بيت اين است:
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

ترجمه گرترود بِل که صد سالي پيش صورت گرفته چنين است:
The waves run high, night is clouded with fears,
And eddying whirlpools clash and roar;
How shall my drowning voice strike their ears
Whose light-freighted vessels have reached the shore.
ترجمه اليزابت گري، مترجم معاصر آمريکائي حافظ، اين گونه است:
The dark night, the fear of waves, the terrifying whirlpool,
How can they know of our state, those who go lightly along the shore?
و اين هم ترجمه رضا صابري، جديدترين مترجم ايراني حافظ:
A dark night, the fear of waves, and a whirlpool so forbidding!
How can the light-burdened on the shore know our plight?
آن چه در نگاه نخست ترجمه بِل را از دو ترجمه ديگر- و اخير تر- متمايز مي کند اولاً همان است که اصطلاحاً به آن " ترجمه آزاد" در برابر"ترجمه تحت اللفظي" مي گوئيم، و اين البتّه توصيفي است نسبي. در ترجمه بِل واژگان بسط يافته، عبارت بندي ها جا به جا شده، و درمواردي صفات يا ترکيباتي به اصل بيت حافظ افزوده شده است. مهم ترين اين تغييرات، به نظر من، درآن جاست که در روايت بل "سبکباران ساحل ها" گويا خود سرنشينان کشتي هايي بوده اند که از گرداب هايل جان به در برده و به ساحل رسيده اند. علّت جان به در بردنشان هم سبکي بارکشتي هاشان بوده است. اين تعبير در بيت حافظ البته تصريح نشده، و ما خوانندگان فارسي زبان حافظ شايد بيشتر عبارت "سبکباران ساحل ها" را به معناي کساني مي گيريم که هرگز تن به سوار شدن بر کشتي نداده اند، نه همسفراني که سفر را به پايان رسانده و به ساحل باز گشته اند. آيا مي توان کلام حافظ را، حتّي به تلويح، چنين تعبيرکرد؟ من براي اين پرسش- و اين گونه پرسش ها- پاسخي ندارم. تفاوتي نظير اين را مي توان در لفّ و نشر ديگري ديد که بل به کلام حافظ داده است. از سطر سوم متن انگليسي چنين استنباط مي شود که گرفتاران موج و تيرگي و گرداب درحال فريادکشيدنند، فريادي که به دليل فرو رفتن تدريجي کشتي در آب هرآن ضعيف تر مي شود، و اميد نجات را به يأس بدل مي کند. اين تعبير دربيت حافظ نيست، و پيداست که گرترود بل خواسته از يک تصوير شعر انگليسي، يعني تصوير drowning voice بهره گيرد، و ارزش شعري آن را در ازاي ارزش شعري" دانستن حال" که امري است انفاسي و لدنّي به کار برد.
به طور کلي، براي آنان که با ادبيات انگليس- به ويژه شعر دوره ويکتوريا- آشنايي دارند واضح به نظر مي رسد که بِل از آن منظر، يعني شعر انگليسي در اواخر قرن نوزده که زمانه خود اوست، به حافظ مي نگرد. درآن دوران هنوز وزن و قافيه بخشي از گوهر و ماّده شعر انگليسي محسوب مي گرديد، و نه عَرَض و آرايشي بيروني آن. هم از اين روست که بِل شعر خود را درقالب رايج ترين وزن شعر انگليسي، يعنيIambic Pentameter عرضه کرده و به کاربرد قافيه نيز پايبند مانده است. در ترجمه او سطر اوّل با سطر سوّم هم قافيه است (fears/ears) ، و سطر دوّم با سطر چهارم (roar/shore).
بِِل همچنين ميراث بر شعررمانتيک انگليسي است، و ازخصلت هاي آن مکتب يکي هم اين است که طبيعت را پويا و درحال شدن به نمايش مي گذارد، و اين خود يکي از ارکان انقلاب رمانتيک هاي انگليسي است عليه شاعران نئوکلاسيک قرن هاي هفدهم و هجدهم، چون جان درايدن (John Dryden) و الکساندر پوپ (Alexander Pope). .هم ازاين روست، به گمان من،که بِل تصوير ساکن و بي حرکت حافظ را، که درقالب سه عبارت وصفي بدون فعل ("شب تاريک"، "بيم موج،" و "گرداب هائل") بيان شده، به افعال متعدد مي آرايد، و درياي طوفاني بيت حافظ را با تکرار مؤکد چند کنش باز مي نماياند. در ترجمه او "امواج سر مي کشند،" «شب ابر هراس برسرکشيده،» و «گرداب هاي گردان به يکديگر برمي خورند و مي خروشند.» آن چه دراين ميان از دست رفته است، همانا حرکت گام به گام رو به درون است که در مصرع حافظ خواننده را -خواه آگاه باشد خواه نباشد- از "تاريکي" شب که پديده اي است مرئي و بيروني به "بيم" که احساسي است دروني واي بسا نامرئي مي برد، و از آنجا به "گردابي هايل" مي رساند که به قيد"چنين" مقيّد شده است، يعني گردابي که هواي آن را تنها کسي که درميانه آن باشد (بار اشارتي نزديک مکنون در"چنين" يا "چون اين") مي تواند آن را احساس کند. آن چه جاي ارزش از دست رفته را گرفته شکلي از عرصه تصوير است که عميقاً و مستقيماً به جهان زيبائي شناختي مترجم مربوط مي شود، و براي ما تنها تا آنجا از ارزش شعري برخوردار است که اشرافمان برمباني زيبائي شناسي عصر ويکتوريا اجازه دهد.
آن گاه که به مقايسه دو ترجمه معاصر از حافظ مي رسيم، که يکي توسط يک مترجم فارسي زبان و ديگري توسط يک مترجم انگليسي زبان صورت گرفته، تفاوت ها تا بدين حد چشمگير نيست، چرا که مترجمان باهم همعصرند و گرايش غالب امروز در کار ترجمه ادبي بر ترجمه تحتاللفظي استوار است. امّا در اين جا نيز مي توان به تفاوت هاي ظريفي اشاره کرد که چشم انداز دو مترجم و زاويه نگاه ايشان را به شعر، به حافظ، و به کار ترجمه ادبي باز مي نماياند. درکّل مي توان گفت ترجمه صابري حتّي از ترجمه گِرِي هم نزديک تر به مفهوم ترجمه واژه به واژه است. مثلاً صابري ترکيب "سبکباران" را به همان صورت به انگليسي درآورده يعني به جاي آن light-burdened گذاشته، و يا مانندحافظ درتمام بيت تنها يک فعل -know به جاي "دانند"- به کار برده، و با اين کار سکون و بي حرکتي حاکم بر بيت حافظ را منتقل کرده است. امّا آيا در ترجمه او عبارت "the light-burdened on the shore"، به عنوان فاعل فعل دانستن، براي خواننده انگليسي زبان تعقيد ايجاد نمي کند؟ و در ترجمه گري، آيا عبارت "those who go lightly" سبکباري را تداعي مي کند يا سبک رفتاري را؟ دراين گونه دفّت هاست که مرزها و محدوده هاي ترجمه تحت اللفظي روشن و ميزان ارزش و اعتبار آن در ترجمه شعر معلوم مي گردد.
نکته جالب توجّه ديگر در مقايسه دو ترجمه اخير اين است که صابري، که غايت ترجمه واژه به واژه را به عنوان "ترجمه صديق" برگزيده است در ترجمه کلمه "حال"به جاي واژه اي نظير state که گري به کار برده و مانند"حال" درفارسي خنثي است (يعني مي توان بد يا خوش باشد)، از واژه plight که بار منفي دارد استفاده کرده. بدين معنا مترجم، هرچند هم پيش از دست زدن به کار ترجمه روشي را برگزيند و بکوشد به آن پايبند بماند، درعمل، در کارسنجيدن وسبک سنگين کردن ابعاد مختلف کارجايگزيني واژگان، مورد به مورد به وزن و قدر و صدا و نوا، و معنا و محتوا و فحواي هرکلمه توجّه مي کند، و سرانجام در فرايندي که پيچيدگي هايش اي بسا از خود او نيز پنهان بماند، گزينش هايي مي کند، و کار خود را در معرض داوري ديگران مي گذارد. از همين روست که در باره ترجمه ادبي -و بي ترديد درباره ترجمه حافظ به انگليسي- بيان هاي کلّي و شامل را اعتبار چنداني نيست. مثلاً آنجا که صابري مي گويد: «اگر چه چند ترجمه از حافظ به زبان انگليسي وجود دارد، ولي متأسّفانه هيچ يک از آنها «حق کار اين شاعر بزرگ را ادا نمي کند،»وظيفه اي را بر دوش مي گيرد که هم ازپيش معلوم است از عهده اش بر نخواهد آمد. هيچ مترجمي هرگز نخواهد توانست حق کار شاعري بزرگ را ادا کند، گرچه هرکوششي به جاي خود و به نسبت فرهيختگي مترجم و دقت او در کار ترجمه در خور قدرداني است. تذکّر اين نکته را به ويژه از اين نظر ضرور دانستيم که با توجه به کثرت فارسي زبانان شعر دوست در خارج از جهان فارسي زبان بي گمان درآينده شاهد کوشش هاي فزونتري درکار ترجمه ادبيات فارسي به زبان هاي غربي خواهيم بود. اين مترجمان، بايد کار خود را نه در مقابل بلکه در امتداد امروزين و فردائي کوشش هاي پيشين ببينند، از هرآن چه پيش از ايشان انجام گرفته بهره گيرند، و کار را به آيندگان بسپارند.
مشاهدات و ملاحظاتي از نوع آن چه در باره ترجمه يک بيت از حافظ در سه ترجمه انگليسي آمد را مي توان در باره هر بيت، و گسترده تر از آن را در باره هر غزل در هريک از سه ترجمه اي که در اين جا موضوع بررسي ما بوده است، ارائه داد. جان کلام دراين است که ترجمه- به ويژه ترجمه متوني که ريشه و لنگر عميق زباني و فرهنگي دارند- امري مکانيکي نيست که بتوان انواع آن را به صفاتي همچون "بد" يا "خوب" يا"عالي" متّصف کرد. هر ترجمه جدّي کوششي است در فرايند انتقال متني از زباني به زبان ديگر با درک و پذيرش عميق اين حقيقت که شالوده و پايه کار ما و شيوه ها و شگردهاي ما نهايتاً تابع آن است که ما خود کيستيم و در کجاي فرهنگ و تاريخ ايستاده ايم، و از کدام منزل و منظر به کار ترجمه مي انديشيم. خود از همين روست که از ديرباز کار ترجمه ادبي را با تصويرهايي از قبيل کشت گياهي درخاکي جز آن که خود درآن روئيده يا پيوند زدن شاخه اي به تنه اي جز آن که برآن رُسته وصف کرده اند. دراين گونه توصيف ها، آن چه مهمّ است توجّه به حيات ارگانيک يا سازواره اي متن است که بايد درخاکي ديگر ريشه بدواند، بر زميني ديگر برويد، و شاخ و برگ خود را در هوائي ديگر بگسترد تا بتواند به حيات خود ادامه دهد. هر فرد از هر نسل از مترجمان و مفسّران و معبّران حافظ نيز ترجمه و تفسير و تأويل خود را از حافظ از فرهنگي که خود درآن پرورده شده مي گيرد و حاصل کار خود را به صورت ترجمه اي يا نقدي يا تفسيري از حافظ به آيندگان مي سپارد. حتي اين اميد هم واهي است که بينديشيم که اين فرايند سرانجام ما را به ترجمه اي نهايي از حافظ، مثلاً در زبان انگليسي، نزديک خواهد کرد که جامع تمامي توان و زيبائي کلام او باشد. مترجمان حافظ را نيز مي توان سيسيفوس وار درکار بالا بردن صخره اي تصّور کرد که -خود بايد بدانند- سرانجام ناگزير به درون درّه درخواهد غلتيد، ولي کار ايشان را عبث نمي توان پنداشت، که اينان با اين کار سرشت و سرنوشت خود و زمانه خود را باز مي گويند.
-----------------------------------------------------------------------------------

پانوشت ها:

1. درمورد نقد شرق شناسي، ن. ک. به: آثار ادوارد سعيد، به ويژه دو کتاب زير:
Edward Said, Orientalism. New York, Pantheon Books, 1978;
_____, Culture and Imperialism. New York, Knopf, 1993.
2. در باره "خليفه روستاي بري" ن. ک. به: کتاب هاي زير در ذيل همين عنوان:
Margaret Drabble, ed. The Oxford Companion of English Literature. Oxford, Oxford University Press, 1985; Isaac Disraeli, Curiosities of Literature. New York, W.J. Widdletone,1871.
3. گری در پانویسی توضیح می دهد که مقاله شایگان در اصل به زبان فرانسه بوده و بعد به زبان انگلیسی ترجمه شده است. از این که آیا این مقاله به زبان فارسی نیز در جائی به چاپ رسیده باشد آگاهی ندارم و به همین دلیل عنوان آن را، که به نظرم نارسا می آید، خود ترجمه کرده ام.
ماخذ
http://fis-iran.org/fa/irannameh/volxiv/iranian-cinema/books-Hafez
احمد کريمي حکاک

هیچ نظری موجود نیست: